یکشنبه وقته خالی داشتم رفتم سر کلاس اخلاق اسلامی توی اون یکی دانشکدمون مهمان نشستم که استاده گفت شما که نیشت بازه پاشو برو تخته رو پاک کن , منم گفتم نمیرم استاد!!!
گفت یعنی چی؟چرا نمیری؟میگم پاشو تخته رو پاک کن
منم خیلی جدی بلند شدم گفتم :دوس ندارم بچه ها قهرمان کلاسشون رو تو این صحنه ببینن !!! :-D ^_^
بچه ها زدن زیر خنده....
بعد اومد تلافی کنه داشتم میرفتم پای تخته گفت خوشگل پسر از این لباس ها که تنته مردونه ش هم هست؟؟؟
منم خیلی ریلکس گفتم استاد اگه واسه شوهرتون میخواید سایزش تموم شده !!! ^_^ :-D دوباره کلاس ترکید از خنده و برگشت گفت خوشمزه حالا خودت حذف میکنی یا من حذفت کنم؟؟؟
منم دوباره جدی گفتم واسه یه قهرمان هیچ فرقی نمیکنه استاد!!! :-D ^_^
حسابی قاطی کرد رفت سمت لیست گفت اسمت چیه بلبل زبون؟؟؟
منم گفتم کوچیکه شما امید هستم استاد
لیست رو نگاه کرد گفت امیده چی؟؟؟
منم خیلی جدی صدامو کشیدم گفتم امـــیــده جـــهــان !!! :-D ^_^
به جان خودم کلاس منفجر شد ,ماژیکشو پرت کرد جاخالی دادم از بالا سرم رد شد و دویدم در کلاس و بستم فرار کردم.!!!
البته بیاد دانشکده ما درس ارائه بده بدبختم قیافمو بشناسه,آخه بچه ها بعدش گفته بودن من واسه اون دانشگاه نبودم !!! :-(
خلاصه یه همچین دانشجوی وحشی هستم من !!! ^_^
نظرات شما عزیزان:
ایوب
ساعت16:25---3 آبان 1392
خیلی با حال بود!!!